در
بازار بزرگ زندگي
ارزان ترين كالا
لبخند
است
روزگارم مرد
با
تمام خاطرآتش
ای کاش
باشی و
فقط باور کنی
بی تو زندگی هر گز
زیبا نبود
می نویسم
دوستت دارم
نگو
تکراری است
شاید روزی نباشم
که
تکرارش کنم
کاش بودی
تا
دلم تنها نبود
اسیر غصه ی فردا
نبود
بی اراده
متولد می شویم
و با حسرت می میریم
این است گلاییه
من از فلک که
چرا؟
زود دیر می شود
بشنو از نی
چون حکایت می کند
از
جدایی ها
شکایت می کند
روی هر سینه
سری تکیه كند وقت وداع
سر ما
وقت وداع
تکیه به دیوار کند
اگر
دستم به جدایی
برسد
آن را از
خاطره ها خط می زنم
باز دوباره غروب شد
و
یکی داره در میزنه
اگه
دروغ نگم غمه که باز
به من
سر می زنه
غم هجران
تو را گفتم با شمع
آنقدر
سوخت که از گفته
پشیمانم کرد
همیشه یکی هست
که درد دلت رو
بهش بگی ولی
بترس
از روزی که خودش درد دلت
بشه
شمع می سوزد و پروانه به دورش
نگران
من که
پروانه
ندارم چه کنم
ای کاش
می دانستم بعد از مرگم اولین
اشک
از چشمان
چه کسی جاری می گردد
محبت
گر شود پیدا
به هر قیمت
خریدارم
شیر دل باشی اگر
دنیا
شکارت می کند
هر چه باشی
نازنین
ایام
خارت می کند
شمع
سوزان توام
اینگونه خاموشم نکن
گرچه دور افتاده ام
اما
فراموشم نکن
ای شمع
آهسته بسوز
که شب دراز است
ای اشک
آهسته بریز
که غم زیاد است
در دیاری که همه
دل می شکنند
به تو نازم که
بلور غمی و
دل میشکنی
نبین لبخند مرا کارم از
گریه گذشته
به
آن می خندم
راز دل را به
چشمانت
نگو چون می گرید و رسوایت می کند
زدم فریاد که
خدایا
این چه رسمیست
رفیقان
را جدا کردن
هنر نیست
کاش مادر نمی زادی مرا
دادگاه زندگی
حکمش غم است سهم ما
از زندگی خیلی
کم است
در گلستان طبیعت
ما
گل پژ مرده ایم
رنگ پیری ندیده
در جوانی
مرده ایم
یادمان باشد
هر وقت خاطرمان تنها شد
طلب عشق
ز هر بی سر و پایی
نکنیم
خدایا
درد تنهایی فقط با قلب من جور
است
هر کسی را دوست دارم از کنارم
دور است
تک درختم
سوخت
بگذار جنگل بسوزد
الا
ای پیر می خانه
مکن منعم ز پیمانه
که من
در ترک پیمانه دلی
پیمان شکن
دارم